ابن قتیبه می نویسد : ((ابوبکر گفت : ....پس از پیامبر خداوند مردم را به حال خود وانهاد تا با هماهنگی،رهبری را برای مصالح خویش برگزینند....آنها هم مرا به ولایت برگزیدند.... ))
*** نکته : ابوبکر تأکید دارد که پیامبر مردم را به حال خود رهاکرده و رهبری را پس از خود انتخاب نکرده.***
طبرى و سایر مورخین مى نویسند که ابوبکر در مرض مرگ خود، عثمان را طلبید و گفت بنویس:
بسم الله الرحمن الرحیم.اینست آن عهد و وصیتى که ابوبکر بن ابى قحافه به مسلمانان مى کند: اما بعد، و پس از آن بیهوش شد و مطلب از دست او بدر رفت . عثمان از پیش خود نوشت: اما بعد، من عمر بن خطاب را خلیفه براى شما قرار دادم . و من نسبت به شما در انتخاب بهتر از او کوتاهى نکرده ام. و سپس ابوبکر به هوش آمد و به عثمان گفت: براى من بخوان! عثمان آنچه را که نوشته بود براى او خواند. ابوبکر تکبیر گفت و گفت: چنین مى یابم که ترسیدى اگر من در این بى هوشى ناگهان بمیرم، مردم در امر خلافت اختلاف کنند؟!..............الخ.
*** نکته : ابوبکر در هنگام مرگش مقدمات انتخاب رهبری را مهیا کرد و میدانست اگر جانشین انتخاب نکند مردم اختلاف و فتنه به پا خواهند کرد.***
ابونعیم ، مسلم ، بیهقی و ابن قتیبه در کتابهای خود با قلم های متفاوت می نویسند :
عمر درهنگام فرارسیدن اجلش به فرزند خود عبدالله گفت: نزد عایشه برو واز او اجازه بگیر تا مرا پس از مرگم نزد قبور ابوبکر و پیامبر دفن کنند.
عبدالله چنین کرد. عایشه گفت :با کمال میل می پذیرم . پسرم سلام مرا به عمر برسان وبه او بگو :امت محمد (ص) را بی سرپرست رها نکن و کسی را به عنوان جانشین برگزین که من خوف فتنه و آشوب دارم .
*** نکته : عایشه می دانست که جامعه به رهبر نیاز دارد و رها کردن آن بدون رهبر قبیح ومورد سرزنش است .***
عبدالله عمر را در جریان گذاشت و به او گفت : ای امیرالمؤمنین ! مردم می گویند تو کسی را به جانشینی خود بر نگزیده ای .در صورتی که اگر شتربان یا شبانی داشتی که گله را رها می کرد و نزد تو می آمد، او را ملامت و سرزنش می کردی و او را مقصر می دانستی (کنایه از اینکه چگونه بدون انتخاب جانشین به پیامبر جواب گو هستی ؟).توده مردم بیش از گله گوسفند و گاو وشتر به ولی و سرپرست نیاز دارند . اگر تو با این حال بر خدای خود وارد شوی چه پاسخی برای او خواهی داشت ؟ و ............الخ.
** نکته : عبدالله فرزند عمر با آن همه جوانی وکم تجربگی می دانست که قبح رها کردن یک امت بدون رهبر کمتر از رها کردن گله گوسفند بدون چوپان نیست.***
به تبع خلفاء معاویه مردم را برآن داشت تا پس از او با فرزند منحوسش یزید (لعنهما الله) بیعت کنند و گفت : ((من کراهت دارم از اینکه امت محمد(ص) پس از من مانند گوسفندان بدون چوپان باشند. ))
*** نــــتــــیـــجـــه :
عایشه (با ضمیمه قول امام علی (ع) که فرمود: النساء ناقصات العقول) ، ابوبکروعمر ومعاویه با آنکه یقینا از علم و قدرت عقلی پیامبر(ص) چیزی بیشتر نداشتند و عبدالله بن عمر که در عنفوان جوانی و کم تجربگی بود ، همگی با توجه به ضرورت مساله خلافت و با توجه به حکم منطقی عقل میدانستند که رها کردن امت بدون سرپرست موجب فتنه و فساد خواهد شد و کاری مخالف با عقل منطقی است.
حال چگونه است که اهل سنت قائلند که رأفت پیامبر الهی پس از تحمل این همه سختی و شکنجه نسبت به امتش کمتراز رأفت چوپان نسبت به گوسفندانش و ارزش امتش نزد او کمتر از ارزش گوسفندان یک گله نزد چوپانشان است؟؟؟
چگونه است که خلیفگان اومیدانستند نباید امت را بدون رهبر وانهاد اما خودش که هیچ ، خدای او هم این ضرورت را نمیدانست؟؟؟